تكرار زمانه


♥دوست دارم بهترین همسر دنیا...!♥

 

مردي 80ساله با پسر تحصيل کرده 45ساله­اش روي مبل خانه خود نشسته بودند

ناگهان کلاغي كنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت : بابامن که همين الان بهتون گفتم: کلاغه.

بعد از مدت کوتاهي پير مرد براي سومين بار پرسيد: اين چيه؟

عصبانيت در پسرش موج ميزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت.

صفحه­اي را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.

در آن صفحه اين طور نوشته شده بود:امروز پسر کوچکم 3سال دارد.

و روي مبل نشسته است هنگامي که کلاغي روي پنجره نشست

پسرم 23بار نامش را از من پرسيد و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ است.

هر بار او را عاشقانه بغل مي‌کردم و به او جواب مي‌دادم و به هيچ وجه

عصباني نمي‌شدم و در عوض علاقه بيشتري نسبت به او پيدا مي‌کردم.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : پدر, عشق, فرزند, احساس,
پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392 14:51 |- ♀محدثه♀ -|


داغ کن - کلوب دات کام
ϰ-†нêmê§